جدول جو
جدول جو

معنی باد آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

باد آمدن
(مُ)
وزیدن باد:
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد.
سعدی.
مؤلف آنندراج ذیل این کلمه مصادری را که با باد ترکیب شود چون وزیدن، دمیدن، کردن، جستن، جهیدن، دویدن، پیچیدن، و فروهشتن، آورده و برای هر کدام شاهدی یاد کرده است ولی باید دانست که غالب مؤلفان دستور و لغت نویسان و از آنجمله مؤلف آنندراج در افعال مرکب باشتباه افتاده اند زیرا افعال مرکب افعالی هستند که فعل نتواند فاعل یا مفعول برای کلمه ماقبل خود واقع شود مانند ’باد کردن’ یا ’باد آمدن’، کنایه از بیهوده شمردن. ترکیبات فوق و ترکیباتی که باد فاعل باشد از ترکیبات مصدری بیرون اند، مثلاً در این شعر سعدی که مؤلف آنندراج بجای مصدر مرکب آورده است باد فاعل است نه مصدر مرکب:
چو باد اندر شکم پیچد فروهل
که باد اندر شکم باری است بر دل.
یا این بیت خواجۀ شیراز از همان قبیل است:
باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه
نیست از سودای زلفت بعد ازین تأثیر باد.
، بمعرض هوا درآوردن، چنانکه غلۀ رطوبت یافته یا جامۀ پشمین و موئینه: پس از آنکه پارچه ها خوب باد خوردند تا کن و به بقچه به پیچ. رجوع به باد و باد دادن شود، در تداول گناباد خراسان، از ریسمانی مخصوص در هوا رفتن و آمدن و آن نوعی بازیست که در ماه نوروز و مخصوصاً سیزده عید اغلب دختران و زنان بدان علاقه دارند.
- پشت کسی باد خوردن، کنایه از پس از استراحتی تن بکار ندادن: پشتش باد خورده است
لغت نامه دهخدا
باد آمدن
وزیدن باد
تصویری از باد آمدن
تصویر باد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاد آمدن
تصویر یاد آمدن
به خاطر آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز آمدن
تصویر ساز آمدن
سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا
باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ شَ)
بد آمدن کسی را از کسی یا از چیزی، نفرت و کراهت داشتن از او. مقابل خوش آمدن. (از یادداشت مؤلف) : از این جور چیزها بدم می آید. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
- امثال:
مگر به خدا خدا بگویند بدش می آید. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1724).
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
بازدانستن چیزی که فراموش شده باشد. (از آنندراج). به خاطر آمدن. به ذهن خطور کردن. به حافظه گذشتن. به خاطر گذشتن. متذکر شدن. فراموش شده ای را متذکر شدن. در ذکر آمدن. بر خاطر گذشتن. مقابل از یاد رفتن: عبداﷲ بن عتبه شمشیر بالا برد که زن را بکشد یادش آمد که مصطفی صلی اﷲ علیه و سلم او را گفته بود که زنان مکشید... (ترجمه تاریخ طبری).
بگویم به تو هر چه آید ز پند
سخن چند یاد آمدم سودمند.
فردوسی.
همه شهر توران گریزان چو باد
کسی را نیامد بروبوم یاد.
فردوسی.
نیامد به یادت همی رنج من
سپاه من و کوشش و گنج من.
فردوسی.
بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفتۀ باستان
فردوسی.
بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد.
فردوسی.
ببودند یک هفته زینگونه شاد
کسی را نیامد غم و رنج یاد.
فردوسی.
که روشن جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد.
فردوسی.
چو دیدم ترا یادم آمد زریر
سپهدار اسب افکن نره شیر.
فردوسی.
ز گوهر مرا در دل اندیشه خاست
که یاد آمدم آن سخنهای راست.
فردوسی.
سیاوش به ایوان خرامید شاد
به مستی ز ایران نیامدش یاد.
فردوسی.
مده کار کرد نیاکان به باد
مبادا که پند من آیدت یاد.
فردوسی.
مگر زین پرستنده کام آمدت
که چون دیدیش یاد جام آمدت.
فردوسی.
بدانگاه یاد آمدت راستی
که ویران شود کشور از کاستی.
فردوسی.
ز چندین بزرگان خسرونژاد
نیامد کسی بر دل شاه یاد.
فردوسی.
و مرا که بوالفضلم دو حکایت نادر یاد آمد در اینجا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26). ذکر وحشت اندر محل قربت وحشت باشد و تایب را باید که از خودی خود یاد نیاید گناهش چگونه یاد آید. (کشف المحجوب هجویری ص 382).
یاد نیاید ز طاعت و نه ز توبه
اکنون کت تن ضعیف نیست، نه بیمار.
ناصرخسرو.
بر خاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانه ام یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 174).
آن کردی از فساد که گر یادت آید آن
رویت سیاه گردد و تیره شود ضمیر.
ناصرخسرو.
آنگه که روز خویش ببیند تعب فروش
نه رحم یادش آید نه لهو و نه طرب.
ناصرخسرو.
بس باد جهد سرد ز که لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آیدش از روز جوانیش.
ناصرخسرو.
بوقت مجلس علمی به خواب اندر شود چشمت
چو بیرون آمدی در وقت یاد آیدت صد دستان.
ناصرخسرو.
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند
یاد چون آید سرود آن را که تن داردش تب.
ناصرخسرو.
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن.
مسعودسعد.
نیز دل تو ز مهر من نکند یاد
هیچ ترا یاد ناید از من غمخوار.
مسعودسعد.
نیاید هیچ از انصاف تو یادم
به بی انصافیت انصاف دادم.
نظامی.
جهان تاختن باز یاد آمدش
خطرناکی رفته باد آمدش.
نظامی (اقبالنامه ص 215).
چون ز کار وزیرش آمد یاد
دست از اندیشه برشقیقه نهاد.
نظامی.
نی حراره یادش آید نی غزل
نی ده انگشتش بجنبد در عمل.
مولوی.
هرچ روزی داد و ناداد آیدم
او ز اول گفته تا یاد آمدم.
مولوی (مثنوی ج 1 ص 105).
یادم آمد قصۀ اهل سبا
کز دم احمق صباشان شد وبا.
مولوی.
چندانکه مرا شیخ اجل... ابوالفرج بن جوزی بترک سماع فرمودی عنفوان شبابم غالب آمدی... به خلاف رای مربی قدمی برفتمی وز سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی... (گلستان).
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد می آید.
سعدی.
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
سعدی.
توبه کردم از این سخن چو مرا
یاد آن یار دلستان آمد.
سعدی.
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتۀ خود هیچ نیامد یادت.
سعدی.
بیاد آید آن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خود بینیم.
سعدی.
تنم می بلرزد چو یاد آیدم
مناجات شوریده ای در حرم.
سعدی.
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گل.
سعدی.
جان من، جان من فدای تو باد
هیچت از دوستان نیاید یاد.
سعدی.
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید.
سعدی.
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دمبدم به یادی.
سعدی.
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم.
سعدی.
که گردد درونش به کین تو ریش
چو یادآیدش مهر و پیوند خویش.
سعدی.
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
بیا بیا که ز تو کار من بجان آمد.
؟ (از تاریخ سلاجقۀکرمان).
مطرب از گفتۀ حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد.
حافظ.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو.
حافظ.
، در شواهد زیرین معنی مطلق اندیشه کردن است و تصور امری را که هنوز واقع نشده است نمودن:
بکشت (سیاوش را) و ز فرجام نامدش یاد.
فردوسی.
چو آگاه شد زان سخن هفتواد
از ایشان به دل در نیامدش یاد.
فردوسی.
چو شد ز آفرین نیز آن شاه شاد
بدل آمد اندیشۀ راه یاد.
فردوسی.
بکشتی و نامدت از این روز یاد
چو تو شاه بیداد گرخود مباد.
فردوسی.
- امثال:
فیل را یاد آمد از هندوستان. (امثال و حکم ج 2 ص 1151).
مشتی که پس از جنگ بیاد آید بسر خود باید کوفت. (امثال و حکم ج 3 ص 1712).
، در بیت زیرین معنی منتقل شدن بقرینۀ چیزی به چیزی دهد:
همی یاد شرم آمد از رنگ اوی
همی بوی ناز آمد از چنگ اوی.
فردوسی.
- با یاد آمدن، بخاطر آمدن:
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم.
سعدی.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب بفریاد آمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ئی یَ)
تربیت شدن. پرورده شدن. پرورش یافتن. بزرگ شدن:این طفل بد بار آمده است. مگر پشت تاپو بار آمدی ؟
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بازایستادن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چون بند آمدن زبان، عرم. (ترجمان القرآن). شدب و شذبه. سکر. (منتهی الارب) ، بند و مفصل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهم آمدن
تصویر بهم آمدن
پیوستن دو چیز سر بهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد شمردن
تصویر باد شمردن
بهیچ شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخود آمدن
تصویر بخود آمدن
به هوش آمدن، به حال آمدن از غش
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براه آمدن
تصویر براه آمدن
ارشادوهدایت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت نو آوردن، به هوش آمدن چاق شدن فربه گشتن، یا به حال آمدن، بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود آمدن
تصویر سود آمدن
فایده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصد آمدن
تصویر قاصد آمدن
کوتاه آمدن، ناتوان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهم آمدن
تصویر باهم آمدن
به اتفاق یکدیگر آمدن معا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجا آمدن
تصویر بجا آمدن
برآورد شدن، برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان آمدن
تصویر بجان آمدن
بستوه آمدن بتنگ آمدن بیزار شدن از زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر آمدن
تصویر بسر آمدن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسند آمدن
تصویر بسند آمدن
راضی بودن، کافی شدن، یا بسند آمدن با کسی. از عهده وی برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد آمدن
تصویر یاد آمدن
بخاطر آمدن، بذهن خطور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباد آمدن
تصویر برباد آمدن
بباد شدن نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد آمدن
تصویر گرد آمدن
فراهم آمدن، اجتماع کردن، جمع شدن، انجمن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد آمدن
تصویر یاد آمدن
((مَ دَ))
به خاطر آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
((~. مَ دَ))
بازایستادن، بسته شدن، متوقف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
((مَ دَ))
تربیت شدن (چه خوب چه بد)
فرهنگ فارسی معین
راه بندان شدن، بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن
متضاد: باز شدن، باز ایستادن، قطع شدن، متوقف شدن، موقوف شدن، از کار افتادن، از حرکت بازماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد